به گزارش خبرنگار "مهر"، اين اصطلاح كه طي دهه گذشته كاربرد عمومي پيدا كرده است، به جامعهاي اشاره داردكه نه بر محور توليد كالا و خدمات بلكه برمحور مصرف سازماندهي شده است. اين اصطلاح، به طور معمول براي مشخصكردن مجموعة به هم پيوستهاي از گرايشهاي فرهنگي و اجتماعي- اقتصادي به كار گرفته ميشود كه از ويژگيهاي جوامع صنعتي پيشرفتة آمريكاي شمالي، اروپاي غربي و سرزمينهاي كرانة اقيانوس آرام به شمار ميروند؛ ويژگيهايي كه هم آنها را از جوامع "توليدگراي" قرن نوزدهم تفكيك ميكند و هم از كشورهاي درحال توسعه جهان سوم.
كاربرد رايج اين اصطلاح دلالت بر آن دارد كه اعضاي اين جوامع ميزان بسيار بالاي مصرف را با موفقيت اجتماعي و خرسندي فردي يكسان ميپندارند و بنابراين مصرف را درحكم هدف غالب زندگي خود برميگزينند. از اين حيث، اين عبارت، اغلب با نقد جاهطلبي، ماترياليسم و لذتگرايي پيوندخوردهاست كه تصورميشود كه ارزشهاي غالب اين جوامع را تشكيلميدهند.
كاربرانِ دانشگاهيِ اين اصطلاح به طور روزافزون كوشيدهاند تا از اين معانيِ ارزشگذارانه اجتنابكنند، اما، اين بينش را در ذهن داشتهاند كه كليد فهم مدرنيته در تشخيصِ محوريتِ فعاليتهاي مربوط به مصرف و ديدگاهها و ارزشهاي مرتبط با آن نهفته است. اصطلاحِ "جامعه مصرفي" براي بيان لب اين ديدگاه به كارگرفته شده است و معمولا به اقتصادي دلالت دارد كه براي ارضاء خواستههاي نوظهور تجهيزشدهاست نه صرفا براي پاسخگويي به نيازهاي تكراري مصرفكنندگان.
در دهة 1950، ديويد ريسمان(David Riesman)، ناتان گلازر(Nathan Glazer) و رويل دني (Reuel Denny) در كتاب "انبوة تنها"، براي نخستين بار اين ايده را پروراندند كه براي فهم تغييرات فرهنگي و اجتماعي ِ بيشتر كشورهاي آمريكاي شمالي و اروپاي غربي، پيش از هر چيز بايد اين تغييرات را در پيوند با تغيير جهت از توليد به مصرف مورد بررسي قرارداد. از آن زمان تاكنون مفسران متأخر جامعه مدرن مانند دانيلبل(Daniel Bell)، برنيس مارتين(Bernice Martin) و كولين كامپل(Colin Campbell) اين اصطلاح را به كار بردهاند. آنان در آثارشان گذار از جامعة توليدي به جامعه مصرفي را صرفا در ظهور بازارهاي گروهي براي كالاهاي لوكس خلاصهنميكنند بلكه اين گذار را با تغيير بنيادين در ارزشها و باورها يكسان ميدانند. بنابراين تشريح سرشت و منشأ جامعة مصرفي با كوشش براي تشريح افولِ اخلاقِ كارِ پروتستاني و جايگزين شدن آنها با منشهايِ "رومانتيك"، "لذتگرايانه" و "نمايشي" گره خورده است. اين دلمشغولي به تحليلِ دگرگونيِ فرهنگي به معناي آن بوده است كه تشريح جامعة مصرفي با ساير مباحث مربوط به ماهيت جوامع معاصر، نقاط مشتركي دارند.
با وجود اين، جامعهشناسان و مورخان فرضِ وجودِ نقطة عطف در گذشتة نزديك را به طور روزافزون زير سؤال بردهاند، نقطة عطفي كه جوامع شكلگرفته به وسيلة نيروهاي توليد را از جوامعي جدا سازد كه نيروهاي مصرف به آن شكل دادهاند،. فرناند براودل(Fernand Braudel) استدلال كرده است كه فهمِ گسترش مدرنيته در غرب، مستلزمِ ارزيابيِ چگونگيِ تغييرِ رفتارِ مصرفي در دورة پيشامدرن است كه به تقاضاي افزايش يافته براي كالاها منجر شد، درحالي كه، مككندريك (McKendrick)، برووِر(Brewer) و پلامب(Plumb) نوعي انقلاب مصرفي را تشخيص ميدهند كه ظهور جامعة مصرفي را در انگلستان نيمة دوم قرن هجدهم اعلام ميكند. ساير نويسندگان منشأ آن را در اروپاي قرن پانزدهم و شانزدهم يا فرانسة اواسط قرن نوزدهم.
چنين پژوهشهايي به بحث بر سر اينكه چگونه بايد فعاليت مصرف را درك كرد، جان تازهاي بخشيده است. در اين سياق، هم از بيتوجهي اقتصاد نئوكلاسيك به مصرف و هم از "سوگيري توليدگرايان" كه در نوشتههاي كارل ماركس و ماكس وبر هويدا است، به كرات درحكم كاستيهاي بارز انديشة اجتماعي غرب يادشده است. نظرية تورستاين وبلن دربارة مصرفِ خودنمايانه، نظريهاي است كه در تلاش براي پركردن اين خلاء بيش ازهمه به كار رفته است، با وجود اين، بازنگري پيرس بورديو در موضوعات سنتي و وبلن-گونهاي نظير سليقه و خودپسندي اجتماعي به گونهاي روز افزون درمقام منبع اصلي الهام نظري مورد استناد قرار گرفته است. از ميان ساير تلاشهاي متأخر براي پديدآوردن نظرية مصرفي برجسته كه مبناي نظرية جامعه مصرفي قرارگيرد، ميتوان به آثار آپادوراي(Appadurai)، كامپبل(Campbell) و دانيل ميلر(Daniel Miller) اشاره كرد.
منبع:
The Blackwell Dictionary Of Modern Social Thought;
Edited By William Outhwaite
نظر شما